...بی تار و پود...

* این نوشته‌ ؛ تاویل ساده‌ایست از رمان جزء از کل اثر استیو تولتز . یک . جزء ، کل تفکرات به اضافه‌ی هویت (که مسئله‌ی مرموزی‌ است در راستای شناختی از ناخودآگاه و ترکیبی از محیط و شرایط و کودکی و آرکی تایپ‌های موروثی ) وجود را معنا می‌دهند. این وجود در حکم یک جزء است. و همه‌ی وجودها با هم یک کل را می‌سازند که هستی نام دارد. جسپر و مارتین هردو درپیِ شناخت هستی و درپسِ آن تغییر هستی‌اند. شاید به دلیل روح یا ذهنِ نا آرامشان. اما از دو جهت متفاوت حرکت می‌کنند. مارتین از کل به کل و جسپر از جزء به کل. یعنی مارتین می‌خواهد از هستی به هستی برسد. اما جسپر می‌خواه ...بی تار و پود......

. فروید در کتاب "روانکاوی لئوناردو داوینچی" می‌نویسد: "کودکان در دوران خردسالی رنجی وافر در آرزوی بزرگ شدن و تقلید از بزرگتر‌ها می‌برند. و این آرزو(رنج) تکانه‌ای(محرکی درونی) برای تمام بازی‌هایشان به‌شمار می‌رود." مثال برای این قضیه دادن نقش مادر و پدر و همسر، همسایه‌، دزد، پلیس و دکتر و... در بازی‌های مختلف کودکانه است. و البته نکته‌ی پیچیده‌ای که فروید به آن اشاره می‌کند این است که کودک فکر می‌کند که فرد بزرگسال از تمام اسرار و رمز و راز دنیا به‌خصوص دنیایِ جنسی باخبر و آگاه است. پس میل به بزرگ شدن با میل به دانستن این اسرار آمیخته شده است. این م ...بی تار و پود......

..

هر دینی کفری جدید است و هر پیامبری کافری جدید.

 گرچه، بهترش این است: هر انسان، کفر و کافری جدید است.

 هرچند هیچگاه انسان‌های زیادی بر زمین زندگی نکرده‌اند!

...بی تار و پود......

.. به بازی‌های فلسفی می‌ماند. به تئاتری می‌روم که درباره‌ تئاتر رفتن است. مثل این‌که بخواهیم درباره‌ی مراحل نوشته شدن یک رمان، رمانی بنویسیم. یا مثل فیلمِ "بازیگر" استنلی کوان. فیلم، فیلمِ آن بازیگرِ قدیمی دوره‌ی صامت است؟ یا فیلمِ بازیگر که نقش او را در همین فیلم بازی می‌کند؟ یا مثلِ بازی‌های عجیب و خطر‌ناکی که میشائیلهانکه با بیننده‌اش می‌کند: بازیگر نقشِ بد که توسط بازیگر نقش خوب در مخمصه افتاد؛ "فیلم" را به عقب بر‌می‌گرداند و تلافی می‌کند! حالا، مواجه می‌شوی با اصلِ قضیه. ترسناک است! انگار در میانِ دویدن‌های بی‌پایان و پردغدغه‌ی زندگی، ...بی تار و پود......

..
اما او در کنارِ مرگ‌خواهی از والدینش؛ شکست خود را می‌یافت.
چرا که نه می‌توانست آن‌ها را از این مقام خلع کند
[مقامی‌که چون گردن آویزی آتشین آزادیش را تحقیر می‌کرد]
و نه آن‌ها را به موجوداتی که مهرش را برانگیزند دگرگون سازد.
حال، ناگزیر از این شکست؛ آن‌ها را در رویایش می‌کشت و هر بار خون بیشتری روان می‌ساخت.
.
اردیبهشت 94

...بی تار و پود......